خواب خواب و خواب
حالا ، همین وقت که در حال نوشتن از سفر و قشم هستم. نمی دانم خوابم یا بیدار!
اصلا اینکه این دو روز خواب بودم یا بیدار.
و حالا بالای این تخت دو طبقه در خانه کاه گلی پر رنگ و صمیمی زینت در روستای سلخ، همانطور که خواب در چشمانم می چرخد، به یادم می افتد که امشب نه تنها مجبورم، بلکه محکوم شده ام به نوشتن.وقتی محکوم و مجبور به نوشتن باشی علی القاعده باید در مورد چیزهایی بنویسی که حالت را خوب می کنند.
صدای حزن انگیز دو سوتک از حیاط به گوش میرسد و در میان همهمه زنان میپیچد. سقف بالای سرم با پارچه های رنگین ساتن پوشانده شده و در فاصله کمتر از نیم متر رنگ ها در چشمانم مداوم محو و روشن میشود. آبی ، قرمز، سبز و نارنجی
این صدا و نجواها ها، این رنگ ها چقدر داستانها از جزیره در دل دارد. داستان مردان دریا و زنان چشم انتظار دریا. داستان لنج و جاشو. گلاف و ناخدا و................
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0